باران باران ، تا این لحظه: 15 سال و 3 روز سن داره

شور بودنم

پارک دور

باران زیبا ! تو به پارک میعاد توی خیابون اباذر می گی "پارک دور". موقعیت خونه ی ما طوری است که یه پارک هم (پارک سارا) نزدیکمون داریم. این پارک دور همون پارکی است که تو از دو ماهگی با بابا اونجا می رفتیند. وقتی می ریم اونجا انگار توی پارک اختصاصی ات راه می ری . اونقدر که توش راحتی.
31 ارديبهشت 1391

روش جدیدی برای خوابیدن باران

باران گلی هر چی بزرگ می شی خواب کردنت سخت تر می شه . در واقع مقاومتت برای خوابیدن بیشتر می شه. جدیدا وقتی خوابت می گیره . من تو رو توی تختت می برم و بهت می گم بخواب تا برات شعر بخونم . اونوقت می یام بیرون  اتاق و کمی شعر می خونم و می رم دنبال کارهام . وقتی برمی گردم شما خوابت برده . می بینی به همین راحتی !
31 ارديبهشت 1391

سفر به نایین

باران گلی شرمنده ! اوضاع و شرایط جوری نبوده که بشه توی این دو ماهه در مورد سفر عید چیزی بنویسم . می دونم دیگه حسش رفته ولی سعی خودمو می کنم . ما یعنی من و تو بابا و رایان بعد از مدت ها و به  عبارتی برای اولین بار چهار نفری رفتیم مسافرت نایین . اینکه چرا نایین 1. به دلیل اینکه  نایین نزدیک بود و با توجه به  شرایط خاص ما یعنی دو تا کوچولوی ناز داشتن بهترین موقعیت رو داشت . 2. به دلیل اینکه با توجه به پیشنهاد خاله نفیسه که در این زمینه تخصص داره شهر دیدنی ای بود.ع اول رفتیم کارگاه های عبا بافی که  فوق العاده جالب بود . جایی خنک با انرژی خاص با عبا بافی  خاص تر که با عشق برای بازدیدکنندگان در مورد این هنر توضیح می داد....
31 ارديبهشت 1391

کلاس شعر وبازی

باران طلا! کلاس شعر و بازی عن و ان کلاس ی بود که فرهنگسرای فردوس برای بچه های سه تا شش سال گذاشته  بود. من و تو هم یک جلسه ی کلاس رو شرکت کردیم اما به چند دلیل ادامه ندادیم . 1. از محیط کلاس  و در واقع فضای فیزیکی کلاس  راضی نبودم اولا باید کفش هامون در می اووردیم . ثانیا کلاس های دیگه توی اون کلاس تشکیل می شد و به طور کلی بهداشتی نبود 2. شعری که معلم کلاس برای بچه ها انتخاب کرده بود وزن که نداشت هیچ , شعری فوق العاده مذهبی بود . 3. وسط کلاس نقاشی گنجانده بودند که با توجه به تفاوت سنی بچه ها  یعنی حضور بچه های بزرگتر از سن شما و در نتیجه نبود یکنواختی سنی  اصلا به صلاح شما نبود.4. ساعت کلاس قرار بود 9 تا 10 باشه که ...
31 ارديبهشت 1391

لالایی برای باران

 باران زیبا ! من و بابا قبل از به دنیا اومدن تو به دنبال یک لالایی قشنگ برای تو بودیم . من کتاب لالایی زیاد خریدم و خوندم ولی بجز یکی دوتا هیچ کدوم رو نپسندیدم تا اینکه با بابا این ترانه ی نا امید کننده ی داریوش رو بااجازه ی او نا مثبت کردیم و تو رو با اون خواب می کردیم . باشد که حرف های ما همیشه لالایی باشد برای مست کردن و نشه گی وجود برای تجربه های ناب هستی ! تا باد چنین بادا! لا لا می گم برات خوابت که می یاد بزرگت می کنم یادت که می یاد لا لا کن  بوته ی خوشرنگ پنبه که بابا رفته با دشمن بجنگه شب مهتابی امشب دوباره بابا رفته دل من بی قراره بابا رفته به جاده ی طلایی الهی نشکنه قلبش الهی می خواست بافقر و بدبختی بجنگ...
9 فروردين 1391

کوتاه کردن موهات

باران خوشگل ! هفته پیش رفته بودیم اصفهان. رفتیم مجتمع پارک آرایشگاه مخصوص کودک برای کوتاه کردن موهات . دفعه پیش که رفته بودیم اونجا شما  یک سال و ٢ ماهت بود و خیلی گریه کردی اما این دفعه خیلی راحت نشستی و عمو احمد (همون آرایشگر ٢ سال پیش ) موهات رو کوتاه کرد . موهات بعد از اینکه بابات کچلت کرد و خیلی بهش رسیدگی کرد ، خیلی خوب شده . موهای شما فره و وقتی از حموم می یایی خیلی خوشگل می شه . دوست دارم همین طور که هستی پر از هستی !
8 فروردين 1391

سال 91

باران! زندگی! بهار! طراوت ! ای همیشه نوروز ! تو زیباتری عیدی برای من ,برای ما . برای من که هر لحظه می بویمت . طبیعت زمستان دارد اما شما بجه ها همیشه همیشه همیشه نوروزید و بهار . هر روز صبح که پا می شی انگار چشمه ای از زمین جوشیده . انگار خورشید طلوع کرده . انگار ماه شب چهارده از خواب بیدارمان کرده تا به تماشایش بنشینیم . انگار درخت پر از شکوفه شده و گویی ما در خواب عمیق زمستانی مان غوطه وریم . آری شما بجه ها همیشه بهارید و ما بزرگتر ها همیشه زمستان . بهار زندگی نه زندگی بهاریت همیشه پر شکوفه!
29 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شور بودنم می باشد