باران باران ، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

شور بودنم

نقاشی تو از خرگوشت

اینم نقاشی تو که توی خانه ی طراحی کودک کشیدی. عاشقشم مثل تو که عاشق خرگوشت هستی . باران خانوم شما عاشق خرگوشی بودی که توی خونه ی ما بود و بعد از یک سری اتفاقات دیگه پیش ما نیست . چند روز پیش که رفته بودیم بازار بزرگ گفتیم بیا یه خرگوش عروسکی بخر. تو هم اونقدر مشتاق بودی که با این که خجالتی هستی تمام مغازه های عروسک فروشی رو می گشتی و می پرسیدی که آقا خرگوش دارید. تا این که یک مغازه خرگوش داشت و خریدی و حالا این خرگوش شده همراه همیشگی تو چند روز پیش داشتیم کلاس می رفتیم که یادت اومد خرگوشی ات رو نیووردی برگشتیم و خرگوشی ات رو برداشتیم .پریشب هم که اصفهان بودیم و می خواستیم بیایم تهران یادم اومد که خرگوشی رو خونه ی خاله آزاده جا گذاشتی...
27 آبان 1392

باران عاشق لباس بلندی که دامنش روی زمین می کشه

باران زیبا شما چند وقتی هست که همش دنبال این هستی که هر وقت می ریم خرید یک لباسی بخری که دامنش روی زمین بکشه و خیلی بلند باشه . نمی دونم از کجا فکر این جور لباس به ذهنت رسیده  حتی پریروز که خاله فاطمه اومده بود این جا بهش گفته بودی که همچین لباسی میخوای خاله گفته بود که این جوری لباست کثیف می شه و تو گفته بودی خوب می اندازم روی دستم که کثیف نشه . امشب هم که رفته بودیم برات خرید هی دنبال لباس های شب و لباس عروسی برای خودت بودی و توی لباس های می گشتی ببینی توی اون ها لباسی هست که دامن خیلی خیلی بلند داشته باشی. یه لباس هم پسندیدی که مناسب تابستون بود گفتم به درد این فصل نمی خوره گفتی می گیرم برای تابستونم. قربونت برم که جواب می دی هر جوری...
13 آبان 1392

حرکت اکسیژن بودنم

گفتم یک لحظه ثابت بایست تا ازت یک عکس بگیرم . صدم ثانیه ثابت ایستادی ولی با خودت فکرکردی که چشمات رو که می تونی تکون بدی. اون وقت شروع کردی به چرخوندن چشمات. همواره مثل رود جاری هستی و در حرکت . حرکت گوارای بودنی چنین پویا! ...
13 آبان 1392

پیری و مرگ

باران خانوم یکی دیگه از رفتارهای عجیب تو اینه که جدیدا به خاله فاطمه گیر دادی که توکه پیر هستی و تنها چرا نمی مری(نمی میری). دیروز بهش گفته بودی که چرا همسر نداری و تنهایی . خاله گفته برات که شوهرم بعد از یک مسافرت توی راه مرد و تو گفته بودی چرا تو نمردی . پس تو کی می میری؟ واقعا نمی دونم چرا پیری و مرگ رو کنار هم قرار می دی. نمی دونم این توالی پیری و مرگ از کجا توی ذهنت افتاده . خدا رو شکر توی این چند سال اخیر ما چنین اتفاقی رو هم نداشته ایم. اصلا نمی دونم چه تصوری از مرگ داری . یادمه یک بار گریه کرده بودی که من نمی خوام بمیرم چون اگه بمیرم دیگه نمی تونم پیش شما برگردم درست روزی که از بابا پرسیده بودی من می تونم بعد از این که مردم  حیو...
12 آبان 1392

زندگی به سبک باران

ماه تی تی من(ماه تی تی عنوان یک کتابه از افسانه شعبان نژاد، افسانه شعبان نژاد تنها شاعر کودکی است که من خیلی خیلی دوستش دارم کتاب هاش عالی و محشره . پر از معنا پر از حس، پر از راز و رمز کودکی )! دیروز صبح که ساعت 7 بیدار شدی و تلویزیون رو روشن کردی تا ساعت 9 شبکه پویا دیدی. ساعت 9 گفتم امروز تا عصر تلویزیون تعطیله و کسی حق نداره اونو روشن کنه. ناراحت شدی و گفتی می خوام ببینم . گفتم اگه روشنش کردی تلویزیون و دی وی دی کلا تعطیل می شه. مجبور بودی قبول کنی چون می دونستی وقتی می گم حتما عملی می کنم. قبول کردی و هی غر زدی هی بهونه اووردی هی رایان رو فرستادی  که اگه می شه سی دی ببینیم . قبول نکردم که نکردم برات توضیح دادم که تماشای  طولان...
10 آبان 1392

مسافرت شمال

باران و هستی و رایان در ماسوله     باران  و هستی در ماسوله (هر کاری کردیم رایان نیومد عکس بگیره)     باران و هستی و رایان در فومن قلعه رود خان . دوتا کوهنورد حرفه ای . تمام مسیر رو رفتند و برگشتند . توی مسیر قلعه رود خان باران خانوم یک دفعه چشمت افتاد به یک درخت افتاده و هوس کردی قدرت حفظ تعادلت رو امتحان کنی. دقیقا مثل این بند بازهای توی سیرک آنچنان با تمرکز و مهارت می رفتی که انگار این کاره ای این کاره! تمام مسیر رفت رو هم دوست داشتی از لبه های جاده بری که خاله آزاده به قول خودش خیلی خودش رو نگهش داشت که چیز منفی ای نگه ! آخه اون به این کارهای تو عادت نداره! همه می گن آخرش صخ...
2 آبان 1392

بازگشت به خلوت من و تو

باران خانوم! ( واقعا حالا برای خودت خانومی شدی ) حدود یک سال و اندی هست که چیزی اینجا برات ننوشتم. دلیل اصلی اش درست کردن صفحه ی فیسبوکت بود که چون اونجا خیلی به روز تر و راحت تر بود و عکس هاش به اکسپورت کردن نیازی نداشت، راحت تر بودم برای نوشتن. البته دوستان همه می گفتند که این صفحه رو بیشتر از صفحه ی فیسبوک دوست دارند . این جا انگار همه به خلوتگاه من و تو سر می زدند و این براشون جالب تر و جذاب تر بود. البته قبول دارم که پست های اینجا عمیقتره . به هر حال از عید امسال وضعیت اینترنت و فیلتر شکن ها داغون شده و توی فیسبوک هم کم می شه پست گذاشت مخصوصا با عکس. امیدوارم بودم که بهتر شه نشد که نشد. برای همین از اونجا که نمی خواستم لحظات نابت رو بیش...
2 آبان 1392

گفتگوی تو با قلبت

باران عشق! چند روز پیش توی ماشین یک دفعه شنیدم که داری با خودت حرف می زنی. پرسیدم باران با کی داری حرف می زنی گفتی با خودم با یکی که توی قلبمه دارم با اون حرف می زنم. گفتم با کی گفتی با هستی. دارم با هستی حرف می زنم. واقعا که عاشق هستی هستی. هستی هم خیلی دوست داره. گاهی فکر می کنم دوست داشتن تو و هستی امتداد دوست داشتن من و خاله آزاده است. دوست داشتن من و خاله آزاده هم خاص بود و هست. یک روزی داستانش رو مفصل برات تعریف می کنم داستان جالب و شنیدنی ای یه. می دونم خیلی خوشت می یاد . به موقعش حتما. منتظر می مونم. دوست دارم بوس!
2 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شور بودنم می باشد