باران باران ، تا این لحظه: 15 سال و 2 روز سن داره

شور بودنم

گفتگوی تو با قلبت

باران عشق! چند روز پیش توی ماشین یک دفعه شنیدم که داری با خودت حرف می زنی. پرسیدم باران با کی داری حرف می زنی گفتی با خودم با یکی که توی قلبمه دارم با اون حرف می زنم. گفتم با کی گفتی با هستی. دارم با هستی حرف می زنم. واقعا که عاشق هستی هستی. هستی هم خیلی دوست داره. گاهی فکر می کنم دوست داشتن تو و هستی امتداد دوست داشتن من و خاله آزاده است. دوست داشتن من و خاله آزاده هم خاص بود و هست. یک روزی داستانش رو مفصل برات تعریف می کنم داستان جالب و شنیدنی ای یه. می دونم خیلی خوشت می یاد . به موقعش حتما. منتظر می مونم. دوست دارم بوس!
2 آبان 1392

نارنگی های بهم چسبیده

باران خلاق دیروز داشتی نارنگی می خوردی. (آخه نارنگی خیلی دوست داری. چند روز پیش که خونه ی باباحاجی بودیم اومدی توی گوشم گفتی اگه نارنگی ات رو نمی خوای بده به من. این اولین بار بود که می یومدی توی گوش من یواشکی حرف می زدی . من خیلی خوشم اومد و نارنگی رو دادم بهت) یکی یکی نارنگی ها رو از هم جدا می کردی و می گفتی این خواهرشه این داداشه تا رسیدی به دوتا نارنگی که از هم جدا نمی شدند یک دفعه گفتی مامان اینا بابا و مامانشونند که به هم چسبیدند و از هم جدا نمی شند. من درشگفتم از درک زیبای تو از محیط اطرافت!
2 آبان 1392

باران و گربه های خونه ی ما

باران طلا! امروز داشتی با بابا و رایان می رفتی خونه ی باباحاجی  از توی حیاط برگشتی که کفش بپوشیمن کفش هات رو برات اووردم یک دفعه گفتی مامان اینقدر گربه های این جا رو نترسون آخه اینا گناه دارند.گاهی احساس می کنم تو  ذهن منی . خیلی وقت ها هر چیزی که به ذهنم می رسه رو می گی. آخه خودم هم هر باز که گربه ها رو می ترسونم به این فکر می کنم که آخه چکار دارند به من ؟ ولی بازم شرطیشدم و می ترسونمشون . البته یک دلیلش هم پررویی گربه هاست که دوبار اومدند توی خونه و یک بارش رایان خیلی خیلی ترسیده . خندیدم و گفتم باشه. باران تو عاشق حیوونایی . تو تابستون امسال یک خرگوش داشتی که چون گربه توی باغ دماوند بهش حمله کرد زخمی شد و مرد. البته ما به تو گفت...
2 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شور بودنم می باشد