باران باران ، تا این لحظه: 15 سال و 3 روز سن داره

شور بودنم

باران و گربه های خونه ی ما

1392/8/2 16:17
نویسنده : مامان
235 بازدید
اشتراک گذاری

باران طلا! امروز داشتی با بابا و رایان می رفتی خونه ی باباحاجی  از توی حیاط برگشتی که کفش بپوشیمن کفش هات رو برات اووردم یک دفعه گفتی مامان اینقدر گربه های این جا رو نترسون آخه اینا گناه دارند.گاهی احساس می کنم تو  ذهن منی . خیلی وقت ها هر چیزی که به ذهنم می رسه رو می گی. آخه خودم هم هر باز که گربه ها رو می ترسونم به این فکر می کنم که آخه چکار دارند به من ؟ ولی بازم شرطیشدم و می ترسونمشون . البته یک دلیلش هم پررویی گربه هاست که دوبار اومدند توی خونه و یک بارش رایان خیلی خیلی ترسیده . خندیدم و گفتم باشه. باران تو عاشق حیوونایی . تو تابستون امسال یک خرگوش داشتی که چون گربه توی باغ دماوند بهش حمله کرد زخمی شد و مرد. البته ما به تو گفتیم که رفته پیش مامانش. تو خیلی باور نکردی و گفتی شاید هم مرده. حتی یک بار به بابا گفتی می شه ما وقتی می میریم حیوون بشیم که من از تعجب مونده بودم که نکنه فکر تناسخ هم همین جوری به ذهن یکی رسیدی و مهم شده و شده یک نظریه. هنوز هم گاهی بهش فکر می کنی و براش گریه می  کنی و می گی خیلی دلم برای خرگوشم تنگ شده . یادمه همون موقع ها می گفتی که خرگوشه من رو خیلی دوست داره هرکاری باهاش می کنم دوست داره و خودش هم خوشش می یاد. تو خرگوشت رو همه جا می بردی حتی سر عقد خاله وجیهه که من خیلی ترسیدم که نکنه کل مراسم رو خرگوش تو بهم بزنه که بخیر گذشت. من به تو اجازه نمی دادم خرگوشت رو توی خونه بیاری و فقط می گفتم توی حیاط. یه بارگفتی می خوام پیش خرگوشم بخوابم گفتم خوب برو توی ایوون بخواب . اومدم توی ایوون و دیدم  پتو و پشتی اووردی توی ایوون و جا انداختی و دوتایی باهم خوابیدید . خیلی جالب بود. بغلش می کردی و به خودت می چسبوندیش. واقعا خرگوشه تو رو دوست داشت.یک بار هم گفتی مامان می شه برام یک گوسفند بخری که بزرگ باشه و دیگه فرار نکنه بره پیش مامانش. آخه تو دیدی که یک بار خرگوشه از زیر در فرار کرد و رفت بیرون. قربونت برم که اینقدر مهربونی. البته من خودم خیلی سعی کردم که ترس های رایج که بین خانم ها رواج داره و من هم کم و بیش می ترسم به تو منتقل نشه چون یادمه که توی کتاب روانشناسی دبیرستانمون می خوندیم که ترس آموختنی است. حتی تا وقتی توی این خونه نیومده بودیم جلوت سوسک نمی کشتم و یه بار که دیده بودی مامان بزرگ داره سوسک میکشه بهش گفته بودی چرا سوسک رو می زنی. ولی این خونه قدیمی یه و خیلی سوسک داشت برای همین مجبور بودیم هر روز چند تا سوسک بکشیم. خوب دیگه این هم از معایب خونه ی حیاطی یه . حالا دیگه به کمک سم های قوی سوسک کش دیگه خیلی کم سوسک ها رو زیارت می کنیم و مجبور نیستیم اونا رو بکشیم چون همه رو یک دفعه می کشیم! به هر حال زندگی شهری یه دیگه چی کارش می شه کرد؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شور بودنم می باشد