فکر جدید باران
باران گلی ! چند روز پیش نشسته بودی و برای خودت بازی می کردی . انگار حوصله ات سر رفته بود چون یک دفعه پا شدی و گفتی "مامان ! یک فکری . بیا بریم سرزمین عجایب. " من از تعجب مونده بودم به این قکر کردن قشنگ تو چه جوری جواب بدم . بغلت کردم محکم بوسیدمت و بوییدمت و بهت قول دادم سر فرصت می برمت . باران !من در انتظارم. در انتظار افکار ناب تو که سازنده ی لحظات باهم بودنمان شود. افکار روشنی که بارانی همواره در حال رشد می سازد و این گونه بودنی بر کشنده می آفریند. افکارت چشمه ای است که تا نهایت می جوشد و می جوشد و می جوشد.
نویسنده :
مامان
19:07