باران باران ، تا این لحظه: 15 سال و 3 روز سن داره

شور بودنم

مامان رایان!

باران خانوم! بازی این روزهای شما مامان بازیه . شما با همه مامان بازی می کنی ؛ با عمو با خاله ، با بچه ها با بزرگترها، با حاج بابا با مامان بزرگ و مامان جون. خلاصه یک هم بازی همیشگی شما آقا رایانه. شما مامان آقا رایان هستی . از صبح تا شب. دست رایان رو می گیری و از این اتاق به اون اتاق . قربون صدقه ی رایان می ری چه جور. از ته قلب. برای اون همه کاری می کنی. براش از یخچال شیر می یاری . کمکش می کنی از تخت بالا بره و حتی گاهی به طور خطرناکی کمک می کنی از تخت پایین بیاد. خوش به حال رایان که همچین مامان کار-درستی داره . شما خورشید شب منید. می بوسمتون .
1 مرداد 1391

الهی! مامان بهت گفت تیغ تیغی!

باران خانوم شما محبتت برای رایان مثل مامان هاست . مثلا وقتی رایان رو کچل کرده بودیم و من به رایان گفتم " رایان بیا برو با اون کله ی تیغ تیغی ات" شما بلافاصله گفتی " الهی ! مامان بهت گفت تیغ تیغی. بیا پیش خودم" . تو دوست داری و دوست داشتنی هستی . می دونم که یک  حمایت عاطفی خوبی برای رایان هستی . ما چهارتایی ترکیب خوبی برای یک هم زیستی مسالمت آمیز هستیم. برای یک زندگی سالم برای رشد کردن و هی رشد کردن.
1 مرداد 1391

باران عاشق کاردستی درست کردن

باران گلی همدم این روزهای تو یک قیچی و یک چسب و کاغذ رنگیه . تو هر کاغذی که هر جا باشه پیدا می کنی و شروع می کنی به چسبوندن روی دفترت . اگه کاری به کارت نداشته باشیم روزانه معمولا یه دوساعتی مشغول این کار می شی . من عاشق این خلوت های خلاقانه ی شما هستم.
1 مرداد 1391

یک پدیده ی آسمانی

باران خانوم امروز 17 خرداد 1391 سیاره زهره و خورشید و زمین هم سطح شدند و ما شاهد گذر زهره از خورشید بودیم . من و بابا برای رصد توی برج میلاد ثبت نام کرده بودیم ولی به دلیل اینکه صبح خیلی زود ساعت 5:30 صبح بود من نرفتم و بابا رفت . من پیش شما و رایان موندم و از شبکه 4 تلویزیون برنامه ی آسمان شب پخش مستقیم این گذر رو دیدم . خیلی زیبا بود . خورشید خانوم توی پیشونیش یک خال سیاه پیدا کرده بود و خیلی خوشگل شده بود. زهره در قدیم به الهه زیبایی معروف بوده ولی حالا رو نمی دونم . دفعه ی بعد 105 ساله دیگه این گذر اتفاق خواهد افتاد یعنی سال 2117.  راستی یادم نبود بگم که ما یه تلسکوپ هم داریم که بابا پارسال برای روز مادر برام خرید. تا حالا فرصت استف...
17 خرداد 1391

کچل شدن رایان.

باران گلی ! تو اصلا دوست نداری که رایان کچل باشه ولی خوب بابا موقع کچل کردن رایان نظرت رو نپرسید و تو هم خواب بودی . رایان تو رو خیلی بغل می کنی و از خودش عشقولانه در می یاره ولی از وقتی کچل شده ( 24 ساعته) تو دیگه اجازه نمی دی بغلت کنه . می گی سرش داغه من دوست ندارم . رایان هم ناراحت می شه . و خلاصه اینم شده اسباب یک دعوا برای شما . به هر حال زمان ما زمینی ها می گذره و مو های رایان هم دوباره بلند می شه . دوست دارم مهربون من !
17 خرداد 1391

کادوی روز مادر

عمه زری بهت زنگ زده بود که باران برای روز مادر چی می خوای بخرم به مامانت بدی . شما هم گفته بودی " کیک . براش کیک می خرم " عمه هم گفته یه کادو بگو و تو هم گفته بودی " کتاب . براش کتاب بخر . دوتا . من و رایان دوتا هستیم." و خاله نفیسه زحمت کادو ی منو کشیده بود . سپاس از کادوی روز مادر . ...
15 خرداد 1391

دست گیری از کوچکترها

باران تو عاشق اینی که دست بچه های کوچیک رو بگیری . چرا ؟واقعا نمی دونم . شاید احساس حمایت گرانه ات خیلی قویه. چون می بینم که وقتی دستشون رو می گیری یه خنده توی صورتشون می کنی و خودت رو دولا می کنی که هم قد اونا بشی بعد با دوتا دست دستشون رو نگه می داری و وقتی یک دستشون رو توی دست گرفتی یک دستت رو رها می کنی . جالب این جا که وقتی می گم باران دست بچه ها رو رها کن . می گی " خودش می خواد دست من رو بگیره " . قربون محبتت برم والا چی بگم؟
15 خرداد 1391

عادات غذایی باران

کار-درست مامان ! نمی دونم تا به حال درباره ی عادت های غذاییت چیزی گفتم یا نه . شما بر خلاف بچه های این دوره , اصلا تمایلی به خوردن تنقلات تبلیغی نداری . نه چیپس و نه پفک و نه حتی کیک و پفیلا . عاشق  غذایی و اگه ساعت میان وعده ات یک کم جابه جا بشه دیگه غذا نمی خوری . برای همین سعی می کنم که بستنی رو بعد از غذا بهت بدم . از شش ماهگی تلاش کردم که بعد از غذا آب نخوری و خدا رو شکر این عادت رو هنوز حفظ کردی . تا حالا آب سرد بهت ندادم تا مزه ی خوب آب خنک خیلی زیر زبونت نره و بدون که آب سرد برای بدن اصلا خوب نیست . تعداد دفعات  که چیز سرخ کردنی درست می کنم خیلی کمه به طوری که شما شاید ماهی یک بار هم سیب زمینی سرخ کرده نمی خوری . سس سفید رو...
15 خرداد 1391

ماتیسا دوست جدید باران

ماتیسا اسم دختر خوشگلیه که کمی شبیه توئه و توی پارک با هم آشنا شدید . از قرار معلوم یک شب که شما  با بابا می ری پارک . اونم اونجا بوده و تو انگیزه ای می شی که اون هم از همه ی وسایل پارک بازی کنه . به پیشنهاد بابا با هم دوست می شید و حالا گاه گاه خانوادگی می ریم پارک . مامان ماتیسا بارداره و دوست داره از این طریق ماتیسا سرش بیشتر گرم بشه . ماتیسا دو ماه از شما بزرگتره و کمی هم قد بلند تر. قربونت برم که برای همه انگیزه ای!  می بوسمت زیبای بیدار من !
15 خرداد 1391

باران عاشق داستان کوچیکی هاش

باران قشنگ ! تو عاشق داستان کوچیکی هات هستی . شب ها وقتی مسواک می زنی و می ری رو تختت و ما چند بیت شعر از حافظ یا شاهنامه می خونیم , بهم می گی مامان داستان کوچیکی هامو برام بگو و من که این داستان رو مو به مو و واژه به واژه نه الان که همیشه همیشه حفظم هر شب برات یک صفحه شو می خونم و تو مست زیبایی بودن در گذشته می شی و مست مست می خوابی . بودن تو برای من یک شعره . یک شعر که هر چی می خونیش عمیق تر و عمیق تر می شه . تو شعر بودنم هستی پر از قافیه و ردیف .
15 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شور بودنم می باشد