رها یا نازگل
باران خانوم ! آره دیگه حالا سه سالته و واقعا برای خودت خانومی شدی . چند روز پیش با مامان رها , خاله مریم قرار گذاشتیم که امروز بریم خونشون. رها رو که یادت می یاد دوست دوران جنینیت. ولی نمی دونم که چرا امروز از صبح توی فکر نازگل بودی. چند بار صحبت نازگل رو کردی تا اینکه بعد از مدت ها زنگ زدیم و تو با مامان نازگل صحبت کردی و فهمیدیم که نازگل حدود یک ماهی هست که مریضه و حالش خوب نی ست . سرما خوردگی خیلی ناجور. چند ساعتی گذشت و شما خوابت رو هم رفتی و پاشدیم رفتیم خونه ی رها. اون جا من گفتم " باران دلش برای رها خیلی تنگ شده بود و هی رها رها می کرد" تو هم که اصلا راضی نبودی بری خونه ی رها و هی می گفتی بریم خونه ی نازگل . همون موقع اومدی نزدیک گوشم گفتی " مامان ! من هی نازگل نازگل می کنم." البته نه اینکه من الکی گفته باشم نه . تو روزهای قبل خیلی مشتاق بودی بری پیش رها. حالا چی شد که یه دفعه تغییر عقیده دادی نمی دونم. گوشتو درد نیارم من پیش خودم از حرف صادقانه ات خیلی خندیدم و نذاشتم که بقیه بفهمند که تو چی گفتی. دوست دارم نکته سنج مامان. راستی یادم رفت بگم با مامان نازگل قرار گذاشتیم که اگه حال نازگل خوب شد شما رو جمعه ببریم پارک .