باران باران ، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

شور بودنم

فکر کردم خدایا چی درست کنم ...

باران گلی اومدی پیشم و شروع کردی به داستان پردازی و به عبارتی خیال پردازی و در نقش یک میزبان مهربان شروع کردی به تعریف اینکه چه جوری داری خودت رو برای مهمانان آماده می کنی و وسط حرفات گفتی "فکر کردم خدایا چی درست کنم " این جا که رسیدی من هنگ کردم و موندم تو این واژه ها رو از  کجا پیدا می کنی. مثلا دیشب داشتی می رفتی دستشویی یک دفغه گفتی " مامان شما زنشی " و با چشم های قشنگت اشاره کردی به بابات . من هم در تعجبی زیبا خندیدم . دوست دارم .
1 مرداد 1391

دعوت از حاج بابا برای نت .

باران چند روز پیش داشتی با حاج بابا صحبت می کردی البته تلفنی که یک دفعه گفتی " حاج بابا! بیا توی کامپیوتر خاله وجیهه تا ببینمت" خیلی جالب بود البته چند روز پیشش رفته بودیم و توی وب حاج بابا و مامان بزرگ رو دیده بودیم . خلاصه نمی دونم درآینده چه جوری خواهد بود ولی با این سرعت الان اینترنت خودمون رو کشتیم تا تونستیم چند ثانیه ببینیمشون. من همیشه منتظر خلاقیت های زیبای شما هستم.
1 مرداد 1391

دوچرخه سواری

باران خانوم شما این روزها موفق شدید دوچرخه سواری البته با کمکی رو شروع کنید و اگه اجازه بدیم صبح تا شب مشغول دوچرخه سواری خواهی بود. دوچرخه سواری الان برای شما بیشتر قدرت می طلبه اینکه با تمام توان بتونی به پاهات فرمان بدی که تو رو حرکت بدند. من دوچرخه سواری بلد نیستم. حتما حتما یک روز می ریم پارک چیتگر و با هم دوچرخه سواری می کنیم و از با هم بودنمان لذت می بریم . من منتظر آن ظهور زیبای شما خواهم ماند. این دوچرخه که سوارش می شی ظاهرا مال خیلی سال پیشه و بچه های زیادی باهاش راه افتادند. البته شما خودت هم دوچرخه داری . حاج بابا برای تولد یک سالگی ات خرید و شما اونقدر ذوق کردی که شروع کردی به ادای کلماتی نامفهوم حاکی از سورپرایز شدن. امید که هم...
1 مرداد 1391

عاشق بلال!

باران خانوم کاش شمرده بودم که امسال موقعی که بلال وارد بازار شد چقدر شما و داداش مهربونت بلال خوردید . شما عاشق بلال خوردن هستید . منم نزدیک غروب که می شه پا می شم و برای دل بهونه گیر شما روی گاز بلال درست می کنم . نمی دونی با این کار کل آشپزخونه یک جورایی پر آشغال می شه . ولی وقتی خنده ی شما رو با دیدن بلال می بینم خستگیم در می ره . کی می گه مادرها آدم های فداکاری هستند؟ آره بهشت زیر پای مادران هست  اون موقع که شما غرق خنده می شیند و من غرق شما.
1 مرداد 1391

مامان رایان!

باران خانوم! بازی این روزهای شما مامان بازیه . شما با همه مامان بازی می کنی ؛ با عمو با خاله ، با بچه ها با بزرگترها، با حاج بابا با مامان بزرگ و مامان جون. خلاصه یک هم بازی همیشگی شما آقا رایانه. شما مامان آقا رایان هستی . از صبح تا شب. دست رایان رو می گیری و از این اتاق به اون اتاق . قربون صدقه ی رایان می ری چه جور. از ته قلب. برای اون همه کاری می کنی. براش از یخچال شیر می یاری . کمکش می کنی از تخت بالا بره و حتی گاهی به طور خطرناکی کمک می کنی از تخت پایین بیاد. خوش به حال رایان که همچین مامان کار-درستی داره . شما خورشید شب منید. می بوسمتون .
1 مرداد 1391

الهی! مامان بهت گفت تیغ تیغی!

باران خانوم شما محبتت برای رایان مثل مامان هاست . مثلا وقتی رایان رو کچل کرده بودیم و من به رایان گفتم " رایان بیا برو با اون کله ی تیغ تیغی ات" شما بلافاصله گفتی " الهی ! مامان بهت گفت تیغ تیغی. بیا پیش خودم" . تو دوست داری و دوست داشتنی هستی . می دونم که یک  حمایت عاطفی خوبی برای رایان هستی . ما چهارتایی ترکیب خوبی برای یک هم زیستی مسالمت آمیز هستیم. برای یک زندگی سالم برای رشد کردن و هی رشد کردن.
1 مرداد 1391

باران عاشق کاردستی درست کردن

باران گلی همدم این روزهای تو یک قیچی و یک چسب و کاغذ رنگیه . تو هر کاغذی که هر جا باشه پیدا می کنی و شروع می کنی به چسبوندن روی دفترت . اگه کاری به کارت نداشته باشیم روزانه معمولا یه دوساعتی مشغول این کار می شی . من عاشق این خلوت های خلاقانه ی شما هستم.
1 مرداد 1391

یک پدیده ی آسمانی

باران خانوم امروز 17 خرداد 1391 سیاره زهره و خورشید و زمین هم سطح شدند و ما شاهد گذر زهره از خورشید بودیم . من و بابا برای رصد توی برج میلاد ثبت نام کرده بودیم ولی به دلیل اینکه صبح خیلی زود ساعت 5:30 صبح بود من نرفتم و بابا رفت . من پیش شما و رایان موندم و از شبکه 4 تلویزیون برنامه ی آسمان شب پخش مستقیم این گذر رو دیدم . خیلی زیبا بود . خورشید خانوم توی پیشونیش یک خال سیاه پیدا کرده بود و خیلی خوشگل شده بود. زهره در قدیم به الهه زیبایی معروف بوده ولی حالا رو نمی دونم . دفعه ی بعد 105 ساله دیگه این گذر اتفاق خواهد افتاد یعنی سال 2117.  راستی یادم نبود بگم که ما یه تلسکوپ هم داریم که بابا پارسال برای روز مادر برام خرید. تا حالا فرصت استف...
17 خرداد 1391

کچل شدن رایان.

باران گلی ! تو اصلا دوست نداری که رایان کچل باشه ولی خوب بابا موقع کچل کردن رایان نظرت رو نپرسید و تو هم خواب بودی . رایان تو رو خیلی بغل می کنی و از خودش عشقولانه در می یاره ولی از وقتی کچل شده ( 24 ساعته) تو دیگه اجازه نمی دی بغلت کنه . می گی سرش داغه من دوست ندارم . رایان هم ناراحت می شه . و خلاصه اینم شده اسباب یک دعوا برای شما . به هر حال زمان ما زمینی ها می گذره و مو های رایان هم دوباره بلند می شه . دوست دارم مهربون من !
17 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شور بودنم می باشد